مونولوگ

ربات افزایش فالوور اینستاگرام

  • ۰
  • ۰

 

 

روایت پنج راوی اول شخص(منیر،مسعود،نرگس،سیاوش و منصوره)از رویدادها و اتفاقات زندگی، مشکلات شخصی، احساسات و عواطف انسانی، درگیری های ذهنی. که هر کدام به تناوب در فصل مربوط به خود، حاضر شده و داستان را به جلو می برند.(داستان با روایت منیر شروع می شود.)

رمان را می توان هم یک رمان عاشقانه دانست که به بیان عشق یک نوجوان ناشنوا(سیاوش) به دختری مثل خودش(نرگس) می پردازد و هم یک رمان اجتماعی که مشکلات و شرایط جسمی و روحی کودکان ناشنوا و سختیهای آنها و مادرهایشان را بیان می کند و هم یک رمان فلسفی با نگاه فلسفی نویسنده به مفاهیم عشق و زندگی.

شیوه روایت تمام بخشها شبیه هم است. مثلاً هیچ فرقی بین روایت یک دختر بیست ساله اجتماعی با روایت زنی پا به سن گذاشته و با تجربه و منزوی وجود ندارد. مطمئناً کتاب دلنشین تر می شد اگر لحن و زبان گفتاری هر شخصیت متناسب با شرایط خاص آن شخص و متفاوت با دیگری نوشته می شد.

بخشهایی از کتاب :

مسعود : از بیرون شاید آدمهای معمولی به نظر برسیم. شاید هم آدمهای قوی و خوشبخت؛ کسانی که مشکلات را با همکاری هم، از میان بر می دارند و از این جور شعارها؛ اما خودمان بهتر می دانیم که چه خبر است. هر کدام از ما سیاره ای تنهاست که انگار فقط جاذبه ای مثل جاذبه زمین ما را کنار هم قرار داده است.(ص سی و یک)

 

سیاوش : هر کتابی که می خوانیم چیزی به ما می دهد و چیزی از ما می گیرد؛ ما کتاب را فرسوده می کنیم و او ما را. ما بر اوراقش دست می کشیم، جلدش را کثیف می کنیم و سطر سطرش را می بلعیم و او بر روح ما تلنگری می زند و گاه حتی خراشی ایجاد می کند و از همه مهمتر ما را از مطالعه کتابی دیگر که فکر می کنیم شاید از این کتاب دلپذیرتر باشد محروم می کند و ما مدام از حسرت آنها با شک و تردید به آنچه در دست داریم نگاه می کنیم.(ص صد و پنج)

 

منصوره : به نکته مهم اما دردناکی پی برده ام؛ تنهایی را دوست دارم اما دیگر از آن لذت نمی برم. تنهایی وقتی خوب است که انتخاب دیگری هم پیش رویت باشد. وقتی تنهایی تمام زندگی ات شد، دیگر تنهایی نیست. شاید دیگر دیر شده باشد؛ این پیله ای را که سالها دورم تنیده ام آن قدر کلفت شده است که زورم به آن نمی رسد. تازه اگر هم پاره اش کنم از دل آن احتمالاً پروانه ای پیر و خرفت بیرون می آید که توانایی پرواز کردن ندارد.(ص دویست و هشتاد)

 

پروانه ای روی شانه/بهنام ناصح/نشر آموت/چاپ دوم زمستان 1392/سیصد و بیست صفحه/پانزده هزار تومان



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

فقط همین!

 

تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم، وقتی که تو هیچ بهانه ای برای حضور در آن نداشته باشی. محمود دولت آبادی

 

 پوسته های سبوس گندم های طلایی در کشتزارهای ایتالیا در باد شناورند. می توانید فکرش را بکنید که ایتالیایی ها چقدر متحیر می شوند اگر بدانند چیزی که در سال 1971 صادر می کرده اند، تنهایی محض بوده است؟ سال اسپاگتی، هاروکی موراکامی

 

 می دونی آدمهایی که می تونند یک دل سیر گریه کنند، چقدر شانش دارند؟

خوب منم دارم میرم یه جایی که بتونم یه دل سیر گریه کنم. ماهی ها عاشق می شوند.

 

همه آدما از وقتی دنیا میان، کلی آرزو دارن واسه خودشون که انجامش بدن.زمان می‌گذره تا این که می‌بینن ای بابا پیر شدن و به هیچ کدوم از آرزوهاشون نرسیدن.بعد همون آرزوها رو واسه بچه‌هاشون می‌کنن. شاید اونا کار نکرده پدر و مادرشونو انجام بدن.همون بچه بزرگ می‌شه می‌رسه به ۱۸ سالگی. به خودش می‌گه: خب من الان ۱۸ سالمه، باید یه اتفاق بزرگ رو رقم بزنم.چشم رو هم می‌ذاره، می‌بینه شده ۴۰ سالش و هیچ کاری هم انجام نداده.می‌دونی! بیشتر آدما زندگی می‌کنن که فقط بگذره. همین! چه کسی امیر را کشت؟



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

درخت تلخ

 

آلبا دسس پدس

بهمن فرزانه

داستان‌های ایتالیایی قرن بیستم

نشر ققنوس

 چاپ پنجم سال نود

دویست و هفتاد و نه صفحه

پنج هزار و پانصد تومان

یازده داستان کوتاه شامل درخت تلخ، بازگشت به آغوش مادر، دیداری با ابلیس، ترس از مرگ، روز نحس، پری دریایی، آشنایی با شعر، خانه در میدان، بندباز، پدر و دختر، کرایه نشین.

 

اولین بار بود که به جایی کوهستانی می رفتم، سعی داشتم خودم را، رفته رفته، عادت بدهم. برخلاف ذوق و شوق خاص دخترهای همسن خودم، من با هرچه که تازگی داشت خصمانه روبرو می شدم. اعتماد نمی کردم. با این حال شک و تردید من لحظه ای بیش طول نکشید. حتی فرصت نکرده بودم که به پدرم بگویم : می بینی چه جای قشنگی است؟ قادر نبودم از آن همه زیبایی نگاه بردارم. آن همه زیبایی، فقط در قصه ها وجود داشت در کتابی نظیر آلیس در سرزمین عجایب. با احتیاط پیش می رفتیم. نمی خواستیم آن زیبایی سحرانگیز را با حرکتی بیجا، با کلمه ای حرف مکدر کنیم.(صفحه پنجاه و چهار و پنجاه و پنج،داستان ترس از مرگ)



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

جویس کارول اوتس

علی قانع

نشر افراز،1389

داستان‌های آمریکایی قرن بیستم

سیصد و سی و شش صفحه

هفت هزار و هشتصد تومان

 

اولین باری که مینت سوئیفت را دیدم اسمش را نمی دانستم. حتا نمی دانستم قرار است هم اتاقی باشیم. زنگ ناقوس کلیسای اسچایلرو بالای سرمان به صدا در آمده بود.

غیرارادی به او خیره شده بودم. دختر سیاهی همسن من با چهره ای تیره و خون سرد. او با پدر و مادر و خواهر کوچک ترش صد متر دورتر از من کنار کلیسای کالج اسپایلرو ایستاده بودند. فکر کردم خانواده های دیگری را شبیه به آنها می بینم ولی آنها در بین جمعیتی که بیشتر سفید بودند قرار داشتند و من به صرافت افتاده بودم که چطور چنین چیزی ممکن است، قرار گرفتن چند نفر با چنین بوست تیره ای میان آدمهای زیادی که اغلب سفید بودند.(صفحه چهل و پنج کتاب)



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

 

 

 باغچه خانه پدری

 

 

 

 

 

 

 

 



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

ده داستان تأسف بار

میک جکسون

گلاره اسدی آملی

نشر چشمه

چاپ ششم زمستان نود

صد و شصت صفحه

چهار هزار و دویست تومان

مجموعه ده داستان کوتاه فانتزی و تأسف بار و طنز آمیز، شامل خواهران پی یرس،پسری که خواب رفت، قایقی در سرداب، جراح پروانه ها، تارک دنیا موردنیاز است، ربودن موجودات فضایی، دختری که استخوان جمع می کرد، بی هیچ ردپایی، گذر از رودخانه، دزد دکمه.

 

لحظاتی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد، پروانه بی حرکت بود، مانند وقتی که روی دیوار موزه بود، بکستر احساس کرد که موجی از ناامیدی وجودش را فرا گرفته است. می خواست یکبار دیگر امتحان کند، که بالهای پروانه ناگهان تکان خورد. پروانه شاخکهای ظریف و شش پای کوچکش را تکان داد. تمام بدن این موجود زیبا به آرامی از هم باز و در دستهای بکستر جا به جا شد.

بکستر با صدای بلند به آنچه تا چند دقیقه قبل تنها موجودی زیبا اما بی جان بود، خندید. او شاهد اتفاقی بود که بارها و بارها آرزویش را کرده بود، دمیدن جان دوباره در بدن یک پروانه. طی نیم ساعت با موفقیت شش پروانه دیگر را مرمت کرد و همه آنها با خوشحالی در اتاقش پر می زدند.(صفحه شصت و پنج، داستان جراح پروانه ها)



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مکان : ساری،خ انقلاب،موزه و عمارت کلبادی



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

سفر فلیشا

 

ویلیام ترور

الاهه دهنوی

نشر مروارید

چاپ اول هشتاد و هشت

دویست و پنجاه و دو صفحه

چهار هزار و دویست تومان

 

فلیشا آرزو می کند دوستش از یکی از اتوبوسهایی که تازه رسیده، پیاده شود، اما چنین نمی شود. فلیشا او را در هیچ کجای جمعیت نمی بیند. برای اولین بار به فکر بازگشت به خانه می افتد، و از خود می پرسد وارد شدن به آشپزخانه و روبرو شدن با پدر و برادرانش چگونه خواهد بود. اگر به دنبال سرنخی برای یافتن علت رفتن او بوده اند، احتمالاً حالا دیگر نامه هایی را که او قصد داشت با خود بیاورد، اما به اشتباه جا گذاشت پیدا کرده اند. نامه های بلند و بی نظمی که نوشته بود و نتواسته بود بفرستد. هر شب در همان خلوتی که توی اتاق خواب برایش فراهم بود، زمانی که پیرزن سرگرم جورچین دیگری بود و چرت می زد، فلیشا مطالبی می نوشت که فکر می کرد برای او جالب باشد.(صفحه پنجاه و هفت کتاب)



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

مالیخولیای محبوب من

 

بهاره رهنما

انتشارات نگاه

چاپ دوم،نود و یک

صد و چهار صفحه

پنج هزار تومان

هشت داستان کوتاه زنانه شامل اردک زرد، چشمهایی که مال توست، فلامینگو، اعترافات یک عشق، عروس شماره دو، باد می آید با بوی تو، مالیخولیای محبوب من، این تابستان فراموشت کردم.

 

دیگر دودی نیست. حالا فقط وسط یک خالی بزرگ و بی رنگ هستم و دیگر آن حس سنگین هم در بدنم وجود ندارد، دست و پاهایم را حس نمی کنم. اما به نظرم می آید تمام بدنم تبدیل شده به یک قلب بزرگ که دارد می تپد و چیزی، شاید همین کلمات از آن می جوشد. راستی گفته بودم بهت که همیشه عاشق دلفین ها بودم و می دانستم که صدای دلفین ها از جایی بالای گوش هایشان در می آید. حالا فکر می کنم شاید صدای من از ته قلبم بیرون می زند.(صفحه هشتاد و چهار، داستان مالیخولیای محبوب من)



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

باجه تلفن

 

باجه تلفن

جوئل شوماخر

محصول 2002 آمریکا

پلیسی و جنایی

استوارت شپرد مدیر تبلیغات یک روزنامه است. که به جز همسرش با زنی دیگر هم رابطه دارد و عادت دارد که هر روز از یکی از باجه های تلفن با وی تماس بگیرد. یک روز تلفن باجه زنگ می خورد و کسی که پشت خط است به وی می گوید که اگر تلفن را قطع کند، او را با تفنگ دوربین داری که از جای نامعلومی وی را هدف قرار گرفته، می کشد و دلیل این کار هم گناهکار بودن استوارت و خیانتی است که کرده.



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور