مونولوگ

ربات افزایش فالوور اینستاگرام

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جزء از کل

 

جزء از کل از آن دست کتابهایی است که دلم نمی خواست تمام شود و مطمئناً یکی دو سال دیگر هم سراغش می رم. و همچنین از آن دست کتابهایی است که سلیقه آدم را توی کتاب خواندن بالاتر می بره. یعنی وقتی تمامش می کنی، ناخودآگاه توی انتخاب کتابهای بعدی سختگیرتر می شی. و باید یک تشکر ویژه از پیمان خاکسار کرد که چنین کتاب فوق العاده ای را انتخاب و ترجمه کرد.

بخشهایی از کتاب جزء از کل

 

امان از آدم و این اصولش! حتی در دوزخی بی قانون هم برای خود شرافت قایل می شود. تمام تلاشش را می کند تا بین خودش و بقیه ی موجودات فرق بگذارد.

داستانم را از کجا شروع کنم؟ مذاکره با خاطرات کار آسانی نیست: چطور می شود بین آنهایی که نفس نفس می زنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا می گیرند و آنهایی که هنوز هیچی نشده چروک خورده اند و آنهایی که کلام آسیاب شان می کند و تنها گردی ازشان باقی می ماند انتخاب کرد؟(ص 11)

 

...شاید تو زندگی را به تنهایی تجربه می کنی، می توانی هر چه قدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها می میری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخ ناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایی یی بی رحم، ابدی و بی امکان ارتباط. ما نمی دانیم مرگ چیست؟ شاید همین باشد.(ص هشتاد و دو)

 

خیانت کلاه های رنگارنگی سرش می گذارد. لازم نیست مثل بروتوس از آن نمایش درست کنی، لازم نیست چیزی مرئی باقی بگذاری که از انتهای ستون فقرات بهتریم دوستت زده باشد بیرون. بعدش هم می توانی ساعتها همان جا بایستی و گوش تیز کنی، ولی صدای غار غار کلاغ هم نخواهی شنید.نه، خائنانه ترین خیانت ها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقه ی نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ می گویی که احتمالا اندازه کسی که دارد غرق می شود نیست. این جوری است که نزول می کنیم و همین طور که به قعر می رویم، تقصیر همه مشکلات دنیا را می اندازیم گردن استعمار و کاپیتالیسم و شرکتهای چند ملیتی و سفیدپوست احمق و آمریکا، ولی لازم نیست برای تقصیر اسم خاص درست کرد. نفع شخصی : ریشه ی سقوط ما همین است و در اتاق هیئت مدیره و اتاق جنگ هم شروع نمی شود. در خانه آغاز می شود.(ص صد و بیست)

 

 

مشکل من این است که نمی توانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که می دانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شده ام که بین بیشتر مردم توافق ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامون شان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کرده ام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما می روم و پرده تاریک می شود با تمام وجود دلم می خواهد یک کتاب بازکنم و بخوانم. خوشبختانه همیشه یک چراغ قوه جیبی همراهم است. (ص سیصد و بیست و چهار)

 

مردم همیشه شکایت می کنن که چرا کفش ندارن تا این که یه روز آدمی رو می بینن که پا نداره و بعد غر می زنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث می شه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یک سیستم ملال آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه به کلیات؟ چرا به جای "کجا باید کار کنم؟" نمی گیم "چرا باید کار کنم؟ "چرا به جای چرا باید تشکیل خانواده بدم؟ "می گیم "چرا باید کار کنم؟" چرا ناگهان تغییر کشور نمی دیم؟ چرا همه فرانسوی ها نمی رن اتیوپی و بعد اتیوپیایی ها برن انگلستان و همه انگلیسی ها برن کارائیب و به همین ترتیب، تا بالاخره زمین رو به همین شکلی که باید با هم قسمت کنیم و از شر وفاداری شرم آور و خودخواهانه و سفاکانه و متعصبانه نسبت به خاک خلاص بشیم؟ چرا اراده حروم موجودی می شه که انتخاب های بی شماری داره ولی تظاهر به داشتن فقط یک یا دو انتخاب می کنه؟(ص سیصد و چهل و هفت)

 

احتمالاً تا حالا فهمیده ی که اگر افکار شجاعانه داشته باشی بدون نگاه کردن می ری وسط خیابون و اگه افکار سادیستیک و پست داشته باشی هر بار کسی بخواد بشینه، صندلی رو از زیرش می کشی. تو چیزی هستی که فکر می کنی، پس اگه نمی خوای شبیه پدرت باشی نباید با فکر کردن خودت رو یه یه گوشه ببری--- باید با تفکر خودت رو ببری به فضای باز. تنها راهش هم اینه که از این که ندونی چی درسته و چی غلط لذت ببری. تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانون هاش سر در بیاری. زندگی رو قضاوت نکن، فکر انتقام نباش، یادت باشه آدم های روزه دار زنده می مونن ولی آدم های گرسنه می میرن، موقعی که خیالاتت فرو می ریزن بخند، و از همه مهم تر، همیشه قدر لحظه لحظه ی این اقامت مضحکت رو تو این جهنم بدون.(ص ششصد و یازده)



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور