مونولوگ

ربات افزایش فالوور اینستاگرام

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

تو سال 93 کتابهای زیادی خواندم. بعضی ها را به خاطر اسم نویسنده یا مترجم انتخاب می کردم که البته بعداً پشیمان می شدم از انتخابم. از داستان بعضی ها یا نحوه ترجمه کردنشان خوشم نیامد. بعضی ها را هم به زور تمام کردم. بعضی ها را هم نصفه نیمه رها می کردم.

و اینها بهترین کتابهایی بودند که خواندنشان حالم را خوب کرد. و دوست دارم باز هم سراغشان بروم. 

اون کتاب نازک بالایی هم حضور آبی مینا نوشته ناهید طباطبایی است که هر چهارتا داستان مجموعه خوش خوان بودند.



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

فیلم دختر گمشده فیلمی جذاب و تماشایی است. داستان فیلم به زندگی مشترک ایمی و نیک با بازی رزاموند پارک و بن افلک می پردازد که بعد از پنج سال، شرایط بد اقتصادی و بیکاری و... باعث از هم پاشیدگی ازدواج آنها می شود. در این میان ایمی با نقشه ای حساب شده و دقیق، باعث می شود که نیک به عنوان قاتل و خیانتکار شناخته شود و ...

شخصیت ایمی در این فیلم را دوست داشتم، زنی به معنای واقعی بازیگر و بی رحم که به راحتی می تواند برای هرکسی نقش بازی کند تا به هدف و مقصود خود برسد؛ علی رغم چهره معصومی که دارد.




فیلم بغض، را هم دیدم. فیلمی دهه شصتی که روایتگر چند ساعت از زندگی دو جوان مهاجر ایرانی در ترکیه است. و پایان تلخی که برای این دو اتفاق می افتد. البته بیشتر برای ژاله با بازی باران کوثری.





از کتابها و فیلمهایی که در آن یک داستان واحد از زبان چند شخصیت بازگو می شود، خیلی خوشم می آید. صداها، محصول 1389 هم از این دست فیلمها است و ماجرای صداهایی است که از آپارتمانی در یک مجتمع مسکونی شنیده می شود و واکنش هایی که هر یک از همسایه ها به این صداها دارند...




monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

بهار نزدیک است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

اینجا، بعضی روزها هوا آنقدر خوبه که دلت می خواهد تمام روز را بیرون از خانه باشی، فارغ از کارهایی که تمام کردنش دغدغه این روزها است...

 

 

جوانه درخت سیب باغچه خانگی

 

 

شاتوت های هنوز نرسیده

 

 

کتاب شاگرد قصاب، که به تازگی و با ترجمه پیمان خاکسار و توسط نشر چشمه چاپ شده است، یکی از کتابهایی است که فقط تونستم تا نصفه های داستان را بخوانم. و از آن دست کتابهایی نبود که خواندنش برایم لذت بخش باشد. به همین خاطر کنار گذاشتمش. شاید بعدها سراغش بروم.

 
داستان شاگرد قصاب، از زبان یک بچه روان پریش روایت می شود و شباهت زیادی با ناطور دشت سلینجر دارد.



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور
  • ۰
  • ۰

 

گاهی وقتها برای تنوع هم شده سری به کتابخانه های عمومی می زنم و کتاب امانت می گیرم.

وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ، با روایتی خواندنی و جذاب، داستان افرادی در جنگ جهانی دوم است که با وجود تأثیری که جنگ بر آنها و زندگی آنها گذاشته است و همه چیز آنها را نابود کرده است، باز هم به مدد معجزه عشق از لذتهای زندگی برخوردار می شوند...

 

بخشهایی از کتاب

مدت درازی ایستاد، وحشت زده اندیشید : چه باقی خواهد ماند؟ وقتی او دیگر نباشد چه باقی می ماند؟ هیچ چیز جز خاطره گذرانی در سر چند نفر، پدر و مادرش، اگر زنده بودند، چند تا از رفقایش و شاید الیزابت. ولی برای چه مدت؟ به آینه نگاه کرد. حس می کرد که هم اکنون سایه مانند،نازک و مانند پر کاغذ سبک شده است، چیزی که یک فوت می توانست او را با خود ببرد: پوستی توخالی و میکده شده. چه باقی می ماند؟ و به کجا می توانست دست بیندازد، کجا لنگر بیندازد، کجا ثبات پیدا کند، کجا چیزی از خود باقی بگذارد که او را نگه دارد و نگذارد کاملاً در معرض نابودی باشد؟(ص دویست و بیست و هشت)

 

 

پرتو آتش روی صورت الیزابت افتاده بود و آن را سرخ می کرد. از میان اثاث مردم گذشتند. اکثر آنها خاموش و تسلیم نشسته بودند. یک نفر یک دسته کتاب پهلویش داشت و مشغول خواندن بود. دو مرد سالخورده روی زمین لخت کنار هم نشسته بودند و شنلی را روی خودشان کشیده بودند و مانند یک موش صحرایی غمگین دو سر به نظر می آمدند.

الیزابت گفت : « عجیب است، چقدر جدا شدن از چیزی که تا دیروز آدم خیال می کرد، تا ابد نمی تواند از آن جدا شود، آسان است.»

گربر یک بار دیگر به عقب نگاه کرد پسربچه کک مکی که فنجان را برده بود، روی مبل آنها نشسته بود گفت : « کیف خانم لیزر را موقعی دزدیده ام که او به این طرف و آن طرف می پرید. پر از کاغذ است. جایی آن را توی آتش خواهیم انداخت. شاید این کار یک نفر را از بدبختی نجات بدهد.»

الیزابت با سر تأیید کرد. دیگر به پشت سرش نگاه نکرد.(ص سیصد)

 



monolog.blog.ir

  • احسان باباحسین پور