مونولوگ

ربات افزایش فالوور اینستاگرام

  • ۰
  • ۰

نام من سرخ

رو به بلندی های جیبالی، از میانه خلیج تا وسط استانبول را می دیدم. یه لحظه که آفتاب زد رو گنبدای برف گرفته شهر، همچنین درخشیدن که انگار به من چشمک می زنن. یه شهر هر چی بزرگتر و وسیع تر باشه به همون اندازه تعداد کوچه پس کوچه هاش که می شه توش هر گناه و اشتباهی رو پنهون کرد بیشتر می شه،هر چی شلوغ تر و پرجمعیت تر باشه به این معناست که تعداد آدمهایی که می تونین بین شون مخفی بشین بیشتره. خوبی شهر به عالم هایی که پرورش داده یا به کتابخونه ها و مدرسه ها و خطاط ها و نقاش هایی که داره نیست، بلکه به تعداد جنایاتی بستگی داره که همه روزه آروم و بی صدا تو کوچه پس کوچه های تاریک و سردش اتفاق می افته، که با این حساب بدون شک استانبول بهترین شهر دنیاست.(ص صد و هشتاد)

 

 

هوا دیگه تاریک شده بود، ایستاده بودم وسط اون کوچه سرد و کسایی را تماشا می کردم که داشتن می رفتن به خونه هاشون، بچه ها، پدر مادرها، دزدها، راهزن ها، هرکسی غیر از من دیگه، حتا شده جن و پری و فرشته، اما من همون وسط وایستاده بودم و زل زده بودم به اون درختهای برف گرفته ی ته کوچه که تو اون تاریکی دیگه چیزی ازشون دیده نمی شد. ته اون کوچه پشت اون شاخه های لخت و بی برگ درخت های بلوط، تو خونه ی دو طبقه ی خوش ساخت شوهر عمه، زیباترین زن روی زمین زندگی می کرد و من شاید تنها کسی بودم که هنوز مفتونش نشده بودم.(ص صد و هشتاد و یک)

 

کم پیش می آید که سراغ کتابهای حجیم بروم، اما نام من سرخ با وجود حجم هفتصد صفحه ای اش، یکی از بهترین کتابهایی است که خواندم. هم به خاطر داستان جذاب جنایی و عاشقی و تاریخی و هم به خاطر نوع روایت که از زبان تمام شخصیتهای داستان (آدمها و حیوان و اشیاء و ...) بیان می شود.

 



monolog.blog.ir

  • ۹۳/۱۱/۲۸
  • احسان باباحسین پور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی