من از فراموشی می ترسم، از اینکه پیر شوم و آلزایمر بگیرم و تمام چیزهایی را که می دانم از یاد ببرم می ترسم. از اینکه وقتی پیر شدم، نتونم خودم کارهایم را انجام دهم و محتاج دیگری باشم، می ترسم. کلاً من از پیری می ترسم.
از ارتفاع می ترسم، از اینکه وقتی رعد و برق می زنه توی خیابان باشم می ترسم.
از اجبار انجام کاری که دلخواهم نیست می ترسم.
از رانندگی می ترسم چون می دونم نمی تونم ماشینو کنترل کنم.
از اینکه شرایطی ایجاد شود که مجبور بشوم شیوه فعلی زندگی ام را تغییر بدهم، می ترسم.
از استرس داشتن و از دست دادن آرامش می ترسم.
monolog.blog.ir