یه زمانی(پانزده- شانزده سالگی) عاشق کتابهای حجیم بودم. کتابهای چند جلدی با تعداد صفحات 600-500 به بالا. روی تختم دراز می کشیدم و یک نفس می خوندمشون و لذتشون رو هم می بردم.(گاهی سه روزه، یک کتاب دو جلدی رو تموم می کردم)
یه زمانی عادت داشتم چند تا کتاب با موضوعات مختلف رو هم زمان با هم بخونم، بربادرفته رو با سووشون می خوندم. سفرنامه رو با داستان کوتاه. یه بارم همزمان چهار تا کتاب رو با هم خوندم.
اما حالا توی بیست و شش سالگی، از شر و شور اینجور کتابخونی افتادم. تا کتابی رو تموم نکردم، سراغ کتاب بعدی نمی رم. اگر از یه کتابی خوشم نیومد(یا از داستان یا از ترجمه اش)، اونو نصفه و نیمه رها و از لیست کتابهای کتابخونه ام خارج می کنم. ( تو کتابخونه ام فقط کتابهایی رو که از خوندشون واقعاً لذت بردم، نگه می دارم)
کتابهای حجیم خسته ام می کنند، سراغشون نمی رم. شاید هفته ها یا ماهها بگذره و من هنوز درگیر تمام کردن یک کتاب 300-200 صفحه ای باشم!
دیگه مثل سابق، خریدن کتاب تازه و خوندنشون،خوشحالم نمی کنه. کم کم دارم دچار یه احساس دلزدگی یا خستگی یا شاید هم ... می شم.
نمی دونم چی کار کنم؟
monolog.blog.ir
- ۹۲/۱۰/۰۶